سخنان شکسپیر

 

شکسپیر گفت

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،

... انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات

عشق بورز ..

خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..

قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن

قبل از اینکه بنویسی » فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی » ببخش

قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن

قبل از تنفر » عشق بورز

زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت بب

گول نزن!!!!!!!

بیا خودمان را بیش از این گول نزنیم

وقتی قرار نیست

که من در زندگی‌ات پیدا شوم

دیگر چه نیازیست به چشم گذاشتن تو؟

چشم‌هایت را باز کن زیبا

... لااقل بگذار آن غریبه

با نگاه تو پیدا شود

نگران دل من نباش

من

به این گم و گور شدن‌های اجباری

عادت دارم

نرگس زیر بارون

از دیشب تا حالا داره بارون خیلی قشنگی میاد.همه چیز روشسته وپک پاک کرده.به همه چیز زیبایی خاصی بخشیده.من عاشق بارونم.تنها چیزی هستش که همیشه از وجودش لذت میبرم وهیچ وقت ازش سیر نمیشم.ازبارون خاطره های زیادی دارم که همشون قابل ستایش هستن.همه ی ما ادماخاطراتی از بارون داریم چه خوب چه بد.البته همش خوبه این ما هستیم که بارون رو بد جلوه میدیم وخاطرات بدی روبراش فراهم میکنیم.درست مثل من.تو اپ های بعدی داستان دلبستگی زندگیم رو مینویسم.همه ی مردم شهر من دارن بابت نعمت به این زیبایی خدارو شکر میکنن واز خدا سپاسگذارند.

امروز من به عشق این نعمت الهی رفتم زیر بارون وپاک شدم.پاک از همه ی گناهان زندگیم.پاک از همه ی چیز هایی که باعث شد محبوب ومعبودم ازم دور بشه.شماهم سعی کنید از تمام چیزهایی که از خدا دورتون میکنه دور باشین تا همیشه دست خدارو تو دستانتون حس کنید.همیشه از خدا بخواخید که دور کند ازما ان چیزی راکه تورا از ما دورمیکند

باران

بارا ن که میبارد..............

بایداغوشی باشد.............

پنجره ی نیمه باز.............

موسیقی باران................

بوی خاک......................

سرمای هوا..................

گره ی کور دستها و پاها............

گرمای عریان عاشقی...............

صدای تپش قلبها...............

خواب هوشیار عصرانه..............

باران که میبارد باید کسی باشد

اندیشه های زندگی!

تو نمی توانی کسی را مجبور کنی تا دوستت داشته باشد . تمام کاری که می توانی انجام دهی آن است که تبدیل به آدمی شوی که لایق دوست داشتن است و سرانجام کسی را خواهی یافت که قدر تو را بداند . 

وقتی اتفاق خوب یا بدی برایت می افتد ، به دنبال درک معنی و مفهوم آن باش . برای هر اتفاق زندگی دلیلی وجود دارد که به تو می آموزد که چگونه شاد زندگی کنی و کمتر غصه بخوری .

وقتی دیگران به تو حسادت می کنند چه مفهومی دارد ؟ خیلی ساده ! یعنی اینکه تو دو قدم از آنها جلوتری . پس به راهت ادامه بده .

داستان عاشقانه قهوه شور

اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد…

آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”

یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.

مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه.

بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.

اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، ” مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد “شیرینه”

دخترای پاک

سلامتی دخترایی که

تنشان بوی محبت خالص میدهد

بکرند

... نابند

... احساسشان دست نخورده است

لمس نشده اند

باور نکرده اند ...تحقیر نشده اند

آری هنوز هم هستند

نادرند کمیابند

پاکند

وقتی قرار میشود روزی کنار کودکی لالایی بخوانند

شرمشان نمیشود از نام مادر

و زیر آغوش همسرشان چشمانشان را نخواهند بست که

با رویای دیگری سر کنند