انتظار

یه آسمون دلتنگی

یه نیمکت از تنهایی

نشسته ام به انتظار

تا برسی همچون بهار

از پس ابرهای سیاه

.

.

خاطره هام یکی یکی

رد میشدن به سادگی

تنها از عشق اینو دارم

حسرت و بغض ....دلبستگی

بی تو دارم کم میارم

بزار تا اعتراف کنم

من دیگه عاشقت شدم

دست خودم نبود و نیست

بدجوری وابستت شدم

نشسته ام به انتظار

رویه  یه نمیکت توی پارک

تو لحظه های انتظار

نبودنت کنار من

یه حسی از یه دلهره

با تپش ثانیه ها

میگن تو نمیایی دلکم

تو غربت قریب شهر

قدم زدم آوازه خون

سکوت شب..

فریاد من...

شکستم آخر این سکوت

شبی که از تو خالی بود

هیچی نبود هیشکی نبود

من بودم یه جاده که....

بدون تو شروع شده.....

 شعر از: بهزاد سبحانی

خداوندا

خداوندا  ,سلام علیک

 با دلی پر درد به درگاهت آمدم

 جایی که لایقش نیستم و تو خوب می دانی

 آگاه و نا آگاه گناه کردم

 اما پشیمانم و تو خوب می دانی

از این دنیا و موجوداتش گله دارم

 از دل خود,از سادگی خود شاکیم

 اما باز هم شکر

 من جز تو همدمی ندارم و تو خوب می دانی

 چشمانم را دیگر برای جز تو بارانی نمی کنم

 چون این اشکها را خود به من هدیه داده ای و امانت است

 هدیه است چون گاهی زبان من از گفتن قاصر است

 و تنها اشک توان بیان دارد

امانت چون روزی باید برای تک تک قطراتش جوابگو باشم

 پس چه زیباست برای دوری از تو  گریستن

 و چه دلیلی از علت بهتر و چه جوابی از اشک به درگاهت

 شاعرانه تر زیرا تو خوب می دانی از آفریده هایت گله دارم

 و آفریده هایت از من گله دارند

خود قضاوت کن کدام

 دل مانند چینی بند زده پیش رویت نشسته

تا توانستم سعی درشاد کردن داشتم

 اما نتوانستم و تو خوب می دانی

 از دل خود شاکیم چون نمی تواند کسی را دوست نداشته باشد

 اما از دوست داشتن خسته شدم

 می خواهم بی تفاوت باشم تا درد عشق را نکشم

 اما چه دردی خوشتر از درد عشق تو

 در این راه من امانت دار عشق نبودم و تو خوب می دانی

 از سادگی خود خسته شدم زیرا به سوی هر لبخندی رهسپار می شود

 دل هوسرانی ندارم چون هدیه توست

 اما ساده و چقدر ساده بود شکستن این هدیه

آفریده هایت رسم شکستن می دانند و من نمی دانم

و تو خوب می دانی

خدایا معبودم معشوقم من بی خبرم

 و تو مطلع مطلق از آشکار و نهان

 تمام این گله ها را بهانه ای بدان برای لحظه ای درد دل با خود

 از خودم بیش از خودم با خبری پس نیازی به حرافی نبود

 اما من مخلوق توام و نیازمند گفتگو

 من گفته های نا گفته را گفتم

 اما تویی و . . .

  فقط تویی که خوب می دانی

اشک

ديرزماني ست ٫برايت هيچ ننوشته ام




دل تنگي خود رادرآيينه ياد تو٫ خيره نمانده ام



شايد كه٫ازلرزش دوباره اين دل٫واهمه داشته ام



راستي٫




ميدانستي من هنوز مي ترسم....




عهدبسته بودم سكوت را از" سنگ دم فرو بسته" بيا موزم




ديرزماني ست گونه هايم٫نافرماني مي كنند ٫


اشك ها را دعوت مي كنند



زماني كه جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم ٫ به جاي اشك رنج بردم


 

بگذارآنكس كه ترا از دست داده است در كنارگوردوستي از دست رفته




ناله هاي تلخ دلتنگي سر دهد٫و اينجا من باز برايت مي نويسم



راستي٫


تو ميداني حقيقت انديشه هاي من چيست؟....


غمهاي زندگي من٫درآغاز و پايان اين جاده٫همچون مستي سردرگم اند




سستي و نا اميديست كه مرا به زمين ميخكوب مي كند




به نيستي و فنا مي كشاند٫توده اي استخوان خسته وروحي هراسان




مجسمه سرد و مرمرين من!٫شكسته هاي روح تو و من همزادنند




ياد تو در اين روزهاي سردر گم جواني




همچون غريقي ست كه به تنها سنگ خاموش




چنگ ميزند وبه راز و نياز مي نشيند




راستي٫

نمي خواهم هيچ چيز بدانم




نمي خواهم هيچ چيز بگوي



تنها برايت مي نويسم...............

من برگشتم

سلام
ادامه نوشته

تولد

سلام!

خب امروز تولد منه.ولی بعد از ۱۸ سال زندگی من هنوز نفهمیدم که روز تولدم یک سال از عمرم کم میشه یا زیاد در هر صورت باید به خاطر این که هنوز دارم نفس میکشم خداروشکر کرد!

تولدم مبارک!

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

عکس بستنی | عکس شیرینی | عکس کیک

سفر

 
ادامه نوشته